سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پنج شنبه 87 فروردین 1

عنوان به شهدا فکر کنیم ...

کاش فلسفه نخوانده بودم، کاش فلسفه نمی‌دانستم، کاش گاهی  می‌شد به حسم اطمینان کنم به ..
این‌ها زمزمه‌های من بود در غروب شلمچه.
شبی که در شلمچه بودیم.‌آن‏جا که داشت حاج حسین یکتا روایت گری می کرد، نه بهتراست بگویم داشت از خواب ها صحبت می‌کرد، سخنان احساسی، شاید می خواست بچه‌ها اشکی بریزند، گریه کنند.
شب بود و دل‌ها گرفته بود، راوی می‌گفت و بچه‌ها گریه می‌کردند، راوی نصیحت می‏کرد و بچه‏ها گریه می‏کردند اما نمی‌دانم من چرا ...؟
نمی دانم چرا اغلب روایت‏گری‏ها تبدیل به روضه می‏شود خب اسمش را هم بگذارند روضه شهدا نه روایت‏گری؟! شاید همه داستان‏ها، درس‏ها و رفتار شهدا محزون و گریه آور است!
من دوست دارم از همت برایم بگویند از باکری از زین‌الدین از چمران از اینکه حرفشان حرف بود از اینکه مرد عمل بودند از اینکه چگونه بودند که حماسه ساز شدند از اینکه با اینکه فرمانده بودند خاکی بودند از ...
آن‌ها بگویند و من گوش دهم و فکر کنم وعبرت بگیرم.
از حرف‌های‌شان بگویند از رفتارشان بگویند.
....
سال‌ها‌ تان همه بهاری باد هیچ سالتان مانند سال قبل مباد